روایتی ازغارت خانه مصدق در روز ۲۸ مرداد

از خاطرات کامران عدل، منتشر در تارنمای تاریخ ایرانی

آن زمان عروسی پسر عموی پدرم – پرویز عدل – بود که بعد‌ها وارد سیاست شد و سفیر شد و با دختر اتحادیه ازدواج کرد. اتحادیه از بستگان سپهبد زاهدی بود. پدر من با خانواده زاهدی نزدیک بود، ‌چون هر وقت او وزیر می‌شد، ‌برادرزاده‌اش معاونش می‌شد. هنگام وقوع حادثه ۲۸ مرداد، در واقع زاهدی و خانواده اتحادیه با یکدیگر نسبت داشتند. حادثه روز ۲۵ مرداد که پیش می‌آید، روزنامه‌ها ‌تیتر می‌زنند که در باغ اتحادیه، ‌احمدحسین‌خان عدل دارد تدارک کودتا را می‌بیند، ‌در حالی که پدر من در تدارک عروسی بود. به هر حال زاهدی در خانه‌ای بود که عکس آن را هم دارم. خانه آن‌ها صد متر آن طرف‌تر در خیابان بهار بود‌، اما پدر من و هیچ کدام از ما نمی‌دانستیم که زاهدی آنجا پنهان شده است تا اینکه صبح ۲۸ مرداد درگیری پیش آمد. البته هم اکنون تحریف‌های بسیاری درباره این واقعه شده است. صبح ۲۸ مرداد ما در باغ مشغول شنا کردن بودیم که حدود ساعت ۱۰ صبح صدای «جاوید شاه» را شنیدیم و بعد‌ها فهمیدیم که مردم می‌خواستند بروند و بی‌سیم پهلوی را بگیرند، چون این به معنای پیروزی کودتا بود. ما از استخر بیرون آمدیم و ماشین‌ها را دیدیم. پدر من هم من حدود ساعت‌های ده و نیم صبح از سازمان برنامه که آن زمان سر خیابان استخر در خیابان سپه – میدان حسن‌آباد فعلی- بود، برگشت. رادیو‌ هم باز بود و همین‌طور مارش نظامی پخش می‌شد و هیچ صحبتی نبود. فقط می‌دانستیم که روز گذشته‌اش تظاهرات طرفداران مصدق بوده و ما تعجب می‌کردیم که این‌ها چطور حالا با فراغ بال به نفع شاه شعار می‌دهند. ما بچه‌ها ضد و نقیض این جریانات را نمی‌فهمیدیم. ساعت ۱۲ با کامیون و اتوبوس آمدند و یک دفعه صدای ترق و تروقی شنیده شد و صدای بدی از رادیو فریاد زد: «…مصدق خائن فرار کرده است… مردم شهرستان‌ها من که با شما سخن می‌گویم میراشرافی نماینده مجلس شورای ملی هستم…»‌ شهر در آن زمان دیگر شلوغ شد. شهر آن موقع کوچک بود و خیابان تخت‌جمشید آخر تهران بود. ما آمده بودیم سر پیچ شمیران تا ماجرا را ببینیم که تیراندازی شد. ساعت چهار بعدازظهر اسباب و اثاثیه را دست ملت دیدیم و فهمیدیم که ریخته‌اند خانه مصدق و کسان دیگری که طرفدار او بودند و اثاثیه‌هایشان را غارت می‌کنند. من بعد‌ها متوجه شدم که زاهدی از تمام سربازخانه‌ها خواسته بود تا افراد پادگان‌هایشان را به تهران بیاورند. بنابراین اگر صبح ۲۸ مرداد کودتا شروع نشده بود، غروب این‌ها با توپ و تانک به تهران آمده بودند. برای همین تیمسار سرتیپ عباس فرزانگان وزیر پست و تلگراف می‌شود، تیمسار سرتیپ تیمور بختیار فرمانداری نظامی را دست می‌گیرد و خلاصه تمام پست‌های کلیدی دست افسرانی می‌افتد که کودتا کردند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

*